
در انتهای شاهراه زندگی
آنچنان دور
گرچه نزدیک
نور سیاهی میزند بر دو چشم ترم
من به سیاهی نیز امید دارم
در این سلول کوچک
که آن را دنیا خطاب کرده اند
سلول به ظاهر انفرادی نیست
پس چرا باز من تنها مانده ام؟!
نه صدایی
نه هوایی
نه یاری ، نه دیاری
نه دلی برای لرزیدن
نه سری برای درد گرفتن در بستر عشق
و چه دلخوش به این زندگی عادت کردم
آری ........
من به کدامین گناه ناکرده ای
محکوم به حبس ابدم؟!
:: موضوعات مرتبط:
دست نوشته ها ,
حبس ابد ,
,
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21